داروَک
خاطره ای از یک دانشجو
از کوی اسلامبول( خیابان اسلامبول واقع در تهران ) گذر میکردم. فرزانه ای بر لب جوی نشسته دیدم بس آراسته. درکنارش اجاقی بر افروخته بود و بر سر چراغ بادیه ای پر روغن، رشته ای برچوب کرده بود و سنجاقی به رشته و در جوی میکرد. چون نیک نظر کردم بشناختم، فرزانه کتابخانه نشین، خاتم بود.
پیش رفتم و سلام گفتم و حکایت پرسیدم. گفتا بر سر این کارم تا زین لجن جوی ماهیان پر وار گیرم سپس خوراک گردانیده و بخورم. گر تو را میلی است بنشین که برای تو نیز خواهم گرفت.
شک در فرزانگی اش کردم و دیوانگی را محتمل، که موئی است فاصل این دو. گفتم: زین لجن؟.....ماهی؟.....چگونه؟ پاسخ داد، با امید و صبر. گفتم: چه امیدی؟ ، چه اندازه صبر؟ گفت: بنشین و خموش باش چون من. بنشستیم خموش تا شش سال. لجن افزون گشت و دریغ از ماهی .
تازه از بند رها در بند دانشجوئی گذر می کرد و بساط بدید و پیش آمد. ماجرا پرسید. من از شش سال عمر به یغما رفته گفتم و خاتم حکایت جوی، لجن و ماهیان پروار.
آن رها از بند که خنده امانش بریده بود در فاصله کوتاه نفس فیلسوفانه گفت: آقا رو باش........
خاتم پاسخ داد: منو باش؟ ....سپس اشاره بر من کرد و گفت: اینو باش....
به قول زنده یاد مهدی اخوان ثالث:
باز ما ماندیم و شهر بی تپش
و آنچه کفتارست و گرگ روبه ست
گاه میگویم فغانی بر کشم،
باز می بینم صدایم کوته است.
........................................
........................................
هر که آمد بار خود را بست و رفت.
ما همان بد بخت و خوار و بی نصیب.
زان چه حاصل، جز دروغ و جز دروغ؟
زین چه حاصل، جز فریب و جز فریب؟
باز میگویند: فردای دگر
صبر کن تا دیگری پیدا شود
نادری پیدا نخواهد شد ، امید!
کاشکی اسکندری پیدا شود
یادش گرامی و روحش شاد
زان وفاداران و یاران یاد باد..................داروَک
www.daarvak.blogspot.com
darvak1@msn.com
مطلب را به بالاترین بفرستید:
ناطق نوری و انتخابات
با نزدیک شدن انتخابات مجلس زخم دل ناشی از شکست مفتضحانه آقای ناطق نوری در انتخابات قبلی سیم کشیده بطور یکه با مصاحبه ای مشعشعانه در حد انتطار, روغن ریخته را نذر امام رضا کردند و فرمودند:" چون رأی یک فرد 15 ساله با رأی رهبر یکی است بنده به هیچ وجه در این انتخابات و انتخابات آینده شرکت نمیکنم، و با این مطلب ما را از این موهبت با نسیب کردند. به احتمال زیاد بخاطر کم روئی 15 ساله ها را بهانه کردند و گرنه منظورشان همه ملت ایران بود.
صورت مسأله:
یک رهبر داریم، یک ناطق نوری و یک میلیون ( بیشتر یا کمتر) جوان 15 ساله با دو صندوق رأی، یک صندوق رهبری یک صندوق برای جوانان 15 ساله.
سئوالات ریاضی:
راهنمای حل مسأله برطبق جدول ناطق نوری اف (مندلیف سابق)
با احتسابات هر رأی مردم عادی
1- طلبه 5 رأی
2- ثقة الاسلام 10 رأی
3- حجة الاسلام 100 رأی
4- آیت الله 1000 رأی
5- آیت الله عظمی 10000 رأی
6- حضرت آیت الله عظمی (در حد رهبر) 100000رأی
با توجه به جدول بالا حساب کنید که :
1- رهبر باید در ازای هر جوان 15 ساله چند رأی به ناطق نوری بدهد؟
2- ملت ایران باید در ازای هر ناطق نوری چند جوان 15 ساله به بالا را از دست بدهد؟
3- طول و عرض دستمال ابریشمی در دست آقای نوری در هنگام انجام این مصاحبه مشعشعانه را
4- یک شخص چه اندازه وقاحت لازم دارد تا به حد و مقام کنونی آقای ناطق نوری برسد؟
5- سواد چند تا آقای ناطق نوری به اندازه یک جوان 15 ساله است؟
سئوالات اجتماعی:
1- در کدام صورت رأی رهبر برابر رأی یک جوان 15 ساله نیست؟
الف : رأی همه 15 ساله ها و رهبر به ناطق نوری
ب : رأی همه 15 ساله ها به ناطق نوری و رهبربه کس دیگر
ج : رأی همه 15 ساله ها به کس دیگر و رهبر به ناطق نوری
2- در کدام صورت آقای ناطق نوری رضایت داده و ملت شریف ایران را از نگرانی خارج کرده و کاندید میشوند؟
الف : رأی 25 میلیون از واجدین شرایط به ایشان و رأی رهبر به خاتمی
ب : رأی 25 میلیون از واجدین شرایط به ایشان و رأی رهبر به خاتمی
ج : رأی 25 میلیون از واجدین شرایط به ایشان و رأی رهبر به خاتمی
سئوالات سیاسی:
به این سئوالات کوتاه و بدون شرح پاسخ دهید، بطور مثال : روضه خوان یا رئیس دفتر اطلاعات رهبری
1- موقعیت سیاسی آقای ناطق نوری قبل از انقلاب
2- موقعیت سیاسی آقای ناطق نوری در حال حاضر
زان وفاداران و یاران یاد باد.............داروَک
www.daarvak.blogspot.com
darvak1@msn.com
مطلب را به بالاترین بفرستید:
زندگینامه قاضی مرتضوی
سعید مرتضوی معروف به قاضی مرتضوی در یک روز متوسط ( احتمالأ چله تابستان) در خانواده ای نسبتأ متوسط چشم به جهان گشود. تا یک سالگی مثل همه میخورد و میخوابید و زیرشو خیس میکرد، یا برعکس. " من قاقا " اولین کلام بود که بزبان آورد، مادر با ملاطفت پستان به دهانش گذاشت و سعید هم بی ملاحظت چنان گازی گرفت که مادر از هوش رفت. پدر سراسیمه آمد و با ملایمت پرسید : تخم جن مگه قاقا نمیخواستی سعید با ُتک زبانی گفت : تخ ین خوتی.... من قاژی.
از یک تا شش سالکی اتفاق خاصی در زندگی سعید، بجز اعدام و شکنجه چند گربه و سگ ولگرد در ملأ عام ، به جرم برهم زدن نظم عمومی، نیفتاد و با دعای خیر " الهی بچه جز جگر بگیری" والدینش، وارد دبستان شد. ششماه از شروع مدرسه نگذشته بود که اتفاقی مسیر زندگی او را تعغیر داد. در حیاط دبستان تنها ایستاده بود و با حکمهای غیابی همکلاسیها را بازداشت موفت میکرد، مدیر مدرسه پیش آمد و پرسید : پسرم چرا تنهایی، اسمت چیه. سعید پاسخ داد : آقا اجازه ..... قاضی . مدیر گفت : اسمت قاضیه. سعید در جواب گفت : آقا اجازه ... نه ...اسمم سعیده. مدیر با ملاطفت خاص مدیران مدرسه گفت : خفه شو جغل بچه پررو و با همان ملایمت خاص مدیران مدرسه با روزنامه ای که در دست داشت محکم توی سر سعید خواباند. سعید با لبخند ملیحی ( مثل آقای خاتمی ) نگاهی به مدیر کرد و گفت : آقا اجازه ... ما که برزگ شدیم، اونوقت دهن خودت و روزنامه و مدیر روزنامه صافه.... .
تأثیر این واقعه در سعید چنان بود که از کلاس اول تا دوازدهم را در عرض دوازده سال، شاید هم بیشتر، خواند. در طول تحصیل بطور متوسط، هر شب جمعه در روضه خوانی انقلابیونی چون شیخ یزدی، جنتی، خزعلی و شیخ الشیوخ مصباح یزدی، چای میداد و پا منبری میکرد وبعد ازروضه مورد عنایت آقایان قرار میگرفت. یک روز با پدر به مراسم پیشواز دو تن از بزرگترین چریکهای انقلابی ایران ( که به "چه گوارا" میگفتند تو در نیا که ما دراومدیم ) آقایان حاج حبیب عسگراولادی و علی اکبر پرورش که با نوشتن " غلط کردم نامه " و شرکت در مراسم نیایش و سپاس از شاهنشاه در تلویزیون مورد عفو ملوکانه قرار گرفته و از زندان آزاد شده بودند، رفت. چنان تحت تأثیر این دو قرار گرفت، که با آنکه دهنش بوی شیر میداد به صف مبارزان علیه شاه پیوست و پای در راه انقلاب نهاد ( آخه خونه شون یک ایستگاه با انقلاب فاصله داشت ).
هنگام انقلاب و جنگ هشت ساله هرچه گشتیم سعید را گیر نیاوردیم، اما از زمان دانشجوی اش چی بگم که نه فراز داشت و نه شیب ، صاف صاف بود، بدون دست انداز. وی در یکی از معتبرترین دانشگاههای ایران، وابسته به دانشگاه اوین در رشته چگونه میتوان الکی قاضی شد زیر نظر مظهر رأفت و شفقت استاد لاجوردی ملقب به جلاد اوین مشغول جوییدن دانش شکنجه و قتل عام زندانیان بدون تکان خوردن آب از آب شد. سپس دوران کارآموزی در رشته های، پرونده سازی، هویت سازی، تواب سازی، فاحشه گری، اعتراف گیری و شکنجه با و بدون دخالت دست را نزد شاهکار عالم طبیعت ( چه ظاهری و جه باطنی )، تک ستاره آسمان وقاحت، فاحشه دربار اموی، استاد وقیح حسین شریعتمداری ( ملیجک ) به پایان رساند و بلافاصله قاضی دادگاه ، شعبه 1401 شد. از آنجاییکه چند واحد باستان شناسی پاس کرده بود، قانون تأمینات را با بیل و کلنگ از زیر خاک بیرون آورد با یک من سیریش به قانون مطبوعات چسباند و با آن دهن روزنامه، مدیر روزنامه و روزنامه نگار را منهای مدیر مدرسه اش ( خوشبختانه قبلأ فوت کرده بود ) صاف کرد. به پاس این خدمات، برو که دست حبیب چریک ( عسگراولادی ) پشت و پناهت، به دادستانی کل رسید، چون بچه بود و حبیب هم، همه تجربیاتش را در اختیارش نگذاشته بود، هول شد و کدو را ندید. هم اکنون به علت میل کردن شکر زیادی یک لنگش رو هواست و دست حبیب چریک هم خسته. من هم خسته شما چی؟
زان وفاداران و یاران یاد باد ........... داروک
www.daarvak.blogspot.com
darvak1@msn.com
مطلب را به بالاترین بفرستید:
نامه سربسته و خصوصی به خاتمی
با سلام
آقای خاتمی...........همانطور که میدانید و شاید هم نمیدانید، بر عکس آن بزرگان آقایان سروش، بهنود و طنازانی ( منظور طنز نویسانی ) چون آقای ابراهیم نبوی، نه سواد درستی دارم و نه ادبیات شیکی و نه حتی تعلق خاطری به اسلام عزیز، چه از نوع کاتولیک (روحانیت بدون اسلام ) و چه پروتستانش ( اسلام بدون روحانیت ). خوشبختانه، دانشجویان عزیز خرمای رحلت کاتولیکش را که مقام معظم رهبری از بیت المال هزینه فرموده بودند، مدتی است میل کرده اند و حلوای ختم پروتستانش را هم، که شما قبول زحمت فرموده اید و سرگرم تهیه اید .......اجرتان با ملت ایران.
آقای خاتمی...........کار شما از نصیحت گذشته است و من هم در مقابل آن بزرگان، که میگویند و مینویسند کسی نیستم و کوچکتر از آنم که نصیحت کنم که میدانم مأمورید و معذور. راستی شما من را یاد داستانی از بهلول میاندازید :
بهلول کنار چشمه جوانی دید که دولا آب مینوشید. گفت : ای جوان دولا آب ننوش که عقلت از دست میرود. جوان پرسید که عقل چیست. بهلول در پاسخ گفت : با شما نبودم، آبت را بنوش.
آقای خاتمی...........اشتباه نکنید که شما آن جوان سر چشمه اید و نه بهلول، پس آبتان را بنوشید و رییس جمهورگزینشی جناح آدمخواران بمانید که ملت ایران در این دوران با شکوه صدارتتان، اگر نگویم کاملأ فهمیده اند، حداقل متوجه شده اند که ، " چاقو دسته اش را نمیبرد " ( با آنکه در مثل مناقشه نیست، برای جلوگیری از توهین، از مثال سگ زرد برادر شغال است منصرف شدم ) و نیز میدانند که برگ چغندرید. نه آنکه رییس جمهور نظام ولایی هستید و بدین سان برگ چغندرید، خیر..... که ذاتأ برگ چغندرید. خواهشمندم، رنجیده خاطر نشوید و خدای نکرده حمل برتوهین و بی خاصیتی تان نکنید، که برگ چغندر همچین هم بی خاصیت نیست، چون میتوان از آن (برگ چغندر) ، به عنوان دسته ( با دسته یا گروه اشتباه نشود، منظور دستگیره است ) ، در صورت نبودن ابزار مکانیکی یا ماشینی با مقداری زیاد زور برای بیرون کشیدن چغندر از زیر خاک، استفاده کرد..... همان نقش شما.
آقای خاتمی........... شما همان دسته (دستگیره) بودید، خواسته یا نا خواسته، وسیله شدید که اسلام ولایی ( کاتولیک ) را بار دیگر از خاک بیرون بکشند تا به قند ش درآورند، اما گند ش را در آوردند. که جای بسی تشکر و سپاس است. راستی، تقدیرتان از مقام رهبری و قاتلانی چون لاجوردی وامثالهم و از همه مهمتر سکوت خائنانه تان در مقابل این همه سرکوب و خفقان جوانان این مرز و بوم به بهانه صلاح دین و مملکت، آیا نشانه ارتزاقتان از این ریشه جهل و جور و پایبندی تان به آن نیست...........اگر نیست پس من دیگر عرضی ندارم و از دور روی همیشه خنده دارتان ( خندان) راسفارش میکنم رهبر ببوسد. به خانواده نیز سلام میرسانم.
زان وفاداران و یاران یاد باد................ داروک
www.daarvak.blogspot.com
darvak1@msn.com
مطلب را به بالاترین بفرستید:
افشاگری
امروز میخواستم افشا گری کنم، هرچی گشتم چیزی پیدا نکردم. تازه اگر هم داشتم همینجوری که نمیشه افشا کرد، قانون داره الکی نیست. اول باید صلاح مردم را بکلی فراموش کنی، بعد در زمان مقتضی باشه، صلاح مملکت و دوستان و عزیزان در نظر گرفته بشه و از همه مهمتر، لزومی هم نداره که بعدآ افشا کنی، نکردی هم نکردی همین تهدید کافیه و به مرور زمان فراموش میشه. یک مثل قدیمی میگه : از تفنگ خالی هر دو نفر میترسند. مثل چندتا نمونه زیر:
اولین رییس جمهورمون تهدید به افشا کرد، منتظر شدیم خبری نشد، گفتیم از ترس جان بود. از دست آدمخورهای جمهوری اسلامی رفت پاریس خیالمان راحت و سرا پا گوش شدیم، ایشان که نگفتند و ما هم نشنید یم( حتمأ از ترس جانی به صلاح مملکتی تعغیر کرد ). بیچاره احمد خمینی، فقط گفت: من اف....، مهلت ندادند و سرش را زیر آب کردند بعدأ معلوم شد که میخواسته بگه، من افتخار میکنم، به چی؟ این دیگه مشخص نشد ( این مثال بدان آوردم که افشا گری بدون زمانبندی وصلاح، مرگ و زندان هم داره ). نوبت شاهرودی عراقی و اعوان و انصارش شد، سر و صدا راه افتاد حتی به مجلس هم کشید. آقایان نوریزاده و راشدان تصمیم به افشا گرفتند با سند و مدرک، اما حواله به زمان مقتضی دادند که هنوز زمانش نرسیده. مجلسیان اصلاح طلب در مورد قتلهای زنجیره ای، لباس شخصیها، زندانهای مخفی ، عسگر اولادی و دوستان، قاچاق شکر و چای، پارازیت ماهواره ای و ......کلی اسناد و مدارک دارند، آنها هم زمان مقتضی و صلاح مملکت را بهانه و فعلأ مشغول نشان دادن چشم و ابرو حواله دادن انگشت سبابه به خوشگلای محافظه کارند آن ها هم متقابلأ انگشت شصت. این اپیدمی به رسانه های خارج هم سرایت کرد. تلویزیون سی بی اس کانادا، رپرتاژی از ثروت خاندان هاشمی تهیه و قرار بود پخش کند که نکرد. که این صلاح، از نوع روابط دو کشوری بود. این اواخر آقای ابراهیم نبوی بعد از فرار از قبیله آدمخواران، حسین شریعتمداری ملیجک و فاحشه دربار اموی را تهدید به کشف الاسرار کرد، حواله داد به اونجایی که نباید بده، چون موضوع شخصی بود به ملت ربطی نداشت، ملیجک خفه شد و نبوی جان هم از سر تقصیراتش فعلأ گذشته . تنها اکبر گنجی به وعده وفا کرد، نوری به تاریکخانه اشباح انداخت و زندان نشین شد، درود بی پایان به او که ملت از یادش نخواهند برد.
یاد داستانی افتادم زمانهای قدیم ، کاروان ها، پهلوانی را همراه میبردند تا از گزند دزدان در امان باشند. در یکی از این سفرها چهل دزد به کاروان زدند. بعد از چپاول، برای زهر چشم، پهلوان را به تیری بسته بدستور رییس مقرر میشود هر دزد تازیانه ای به او بزند. اولی تا سی و هشتمین، هر کدام تازیانه ای نواختند. نوبت که به سی و نهمین رسید، پهلوان رگ غیرتش باد کرد ، زنجیرها گسست و هر چهل دزد را هلاک کرد. کاروان سالم به مقصد رسید و کاروان سالار پهلوان را صدا کرد و گفت: این صد درهم مزد این سفر و این صد درهم را بگیر و بدنبال کار دیگری باش. پهلوان پرسید: چرا ؟ من که چهل دزد را هلاک کردم. کاروان سالار در جواب گفت: در سفر بعد، من از کجا چهل دزد بیاورم که تو سر سی و نهمین رگ غیرتت باد کند، اگر دو یا سه دزد بودند تکلیف چیست.
نمیدانم، شاید این دوستان در انتظار سی و نهمین دزدند. نه عزیزان، یا حساب سرتان نمیشود ویا از دستتان در رفته، دیر زمانیست که عدد از چهل گذشته . بیش از این، این کاروانیان مبهوت از اموال به تاراج رفته و ناامید از پهلوانانشان را در انتظار نگزارید، گرچه که دیگر امیدی نیست.
زان وفاداران و یاران یاد باد...... داروَک
www.daarvak.blogspot.com
darvak1@msn.com
مطلب را به بالاترین بفرستید:
ایران برای هر نوع سلیقه
راهپیمایی دیروز بعد از کمی اظهار محبت برگزارکنندگان آن و مردم همیشه در صحنه شهرمون استکهلم، به همدیگردر رادیوی محلی ( از قبیل تهمت افترا تهدید با چاشنی فحش و بد و بیراه ) دور از چشم شیطان، برگزار شد. با آرزوی اتحاد خارج نشینان و درود بر صبر و شکیبایی ایرانیان در ایران، با کمی تأسف به عرض میرسانم که ما خارج نشینان، یکخورده حکومتامون تشکیل دادیم و یک کمی رهبرا و رییس جمهورامون را هم انتخاب کردیم ( البته فقط بخاطر اینکه بین حکومت قدیم تا برقراری حکومت جدید فاصله یا هوا نیفته و خدای نکرده باعث دل درد و سوءهاضمه نشه ) ولی شماها هنوز تظاهرات دموکراتیک میکنید..... واقعأ بیکارینا.
طبق آخرین خبر رسیده، بعد از سرنگونی رژیم ولایی، برای جلوگیری از سرنوشتی چون عراق و افعانستان، رفراندوم برگزار نخواهد شد، بلکه برای ضایع نشدن حقی، ایران به چند منطقه تقسیم میشود. هنوز از تعداد مناطق اطلاعی در دسترس نیست، بستگی به تعداد متقاضی حکومت دارد. مهلت برای ثبت نام دو ماه در نظر گرفته شده که تا کنون یکی و نصفی رهبر و رییس جمهور ( برادر مسعود با خواهر مریم ، شاهزاده رضا با ....) ثبت نام کرده اند. طبق برنامه بعد از انقضا مهلت دو ماهه ، رهبران با رییس جمهوران منتجب، بصورت دوره ای ، اول با تهمت، تهدید و افترا، در دور دوم با فحش و بد و بیراه و دور سوم با چَک و لگد و دور پایانی با صلاح گرم ، سرد، سبک و سنگین بجان هم خواهند افتاد. برنده اول منطقه خوش آب و هوا و نفت خیز و نفرات دوم تا آخر بترتیب مناطق دیگر را تصاحب خواهند کرد. از ملت سلحشور ایران تقاضا میشود در این مدت به جای اعتراضات دانشجویی، زندانی یا کشته و زخمی شدن برای آزادی و دموکراسی که ما با خود خواهیم آورد، اسباب و اثاثیه را بسته و آماده برای رفتن به مناطق دلخواه تان شوید . چماق بدستان نگران نباشند چون هر حکومتی به چند کله خر احتیاج دارد.
زان وفاداران و یاران یاد باد..........داروک
www.daarvak.blogspot.com
darvak1@msn.com
مطلب را به بالاترین بفرستید: