داروَک

Thursday, August 07, 2003

افشاگری

امروز میخواستم افشا گری کنم، هرچی گشتم چیزی پیدا نکردم. تازه اگر هم داشتم همینجوری که نمیشه افشا کرد، قانون داره الکی نیست. اول باید صلاح مردم را بکلی فراموش کنی، بعد در زمان مقتضی باشه، صلاح مملکت و دوستان و عزیزان در نظر گرفته بشه و از همه مهمتر، لزومی هم نداره که بعدآ افشا کنی، نکردی هم نکردی همین تهدید کافیه و به مرور زمان فراموش میشه. یک مثل قدیمی میگه : از تفنگ خالی هر دو نفر میترسند. مثل چندتا نمونه زیر:

اولین رییس جمهورمون تهدید به افشا کرد، منتظر شدیم خبری نشد، گفتیم از ترس جان بود. از دست آدمخورهای جمهوری اسلامی رفت پاریس خیالمان راحت و سرا پا گوش شدیم، ایشان که نگفتند و ما هم نشنید یم( حتمأ از ترس جانی به صلاح مملکتی تعغیر کرد ). بیچاره احمد خمینی، فقط گفت: من اف....، مهلت ندادند و سرش را زیر آب کردند بعدأ معلوم شد که میخواسته بگه، من افتخار میکنم، به چی؟ این دیگه مشخص نشد ( این مثال بدان آوردم که افشا گری بدون زمانبندی وصلاح، مرگ و زندان هم داره ). نوبت شاهرودی عراقی و اعوان و انصارش شد، سر و صدا راه افتاد حتی به مجلس هم کشید. آقایان نوریزاده و راشدان تصمیم به افشا گرفتند با سند و مدرک، اما حواله به زمان مقتضی دادند که هنوز زمانش نرسیده. مجلسیان اصلاح طلب در مورد قتلهای زنجیره ای، لباس شخصیها، زندانهای مخفی ، عسگر اولادی و دوستان، قاچاق شکر و چای، پارازیت ماهواره ای و ......کلی اسناد و مدارک دارند، آنها هم زمان مقتضی و صلاح مملکت را بهانه و فعلأ مشغول نشان دادن چشم و ابرو حواله دادن انگشت سبابه به خوشگلای محافظه کارند آن ها هم متقابلأ انگشت شصت. این اپیدمی به رسانه های خارج هم سرایت کرد. تلویزیون سی بی اس کانادا، رپرتاژی از ثروت خاندان هاشمی تهیه و قرار بود پخش کند که نکرد. که این صلاح، از نوع روابط دو کشوری بود. این اواخر آقای ابراهیم نبوی بعد از فرار از قبیله آدمخواران، حسین شریعتمداری ملیجک و فاحشه دربار اموی را تهدید به کشف الاسرار کرد، حواله داد به اونجایی که نباید بده، چون موضوع شخصی بود به ملت ربطی نداشت، ملیجک خفه شد و نبوی جان هم از سر تقصیراتش فعلأ گذشته . تنها اکبر گنجی به وعده وفا کرد، نوری به تاریکخانه اشباح انداخت و زندان نشین شد، درود بی پایان به او که ملت از یادش نخواهند برد.

یاد داستانی افتادم زمانهای قدیم ، کاروان ها، پهلوانی را همراه میبردند تا از گزند دزدان در امان باشند. در یکی از این سفرها چهل دزد به کاروان زدند. بعد از چپاول، برای زهر چشم، پهلوان را به تیری بسته بدستور رییس مقرر میشود هر دزد تازیانه ای به او بزند. اولی تا سی و هشتمین، هر کدام تازیانه ای نواختند. نوبت که به سی و نهمین رسید، پهلوان رگ غیرتش باد کرد ، زنجیرها گسست و هر چهل دزد را هلاک کرد. کاروان سالم به مقصد رسید و کاروان سالار پهلوان را صدا کرد و گفت: این صد درهم مزد این سفر و این صد درهم را بگیر و بدنبال کار دیگری باش. پهلوان پرسید: چرا ؟ من که چهل دزد را هلاک کردم. کاروان سالار در جواب گفت: در سفر بعد، من از کجا چهل دزد بیاورم که تو سر سی و نهمین رگ غیرتت باد کند، اگر دو یا سه دزد بودند تکلیف چیست.

نمیدانم، شاید این دوستان در انتظار سی و نهمین دزدند. نه عزیزان، یا حساب سرتان نمیشود ویا از دستتان در رفته، دیر زمانیست که عدد از چهل گذشته . بیش از این، این کاروانیان مبهوت از اموال به تاراج رفته و ناامید از پهلوانانشان را در انتظار نگزارید، گرچه که دیگر امیدی نیست.

زان وفاداران و یاران یاد باد...... داروَک

www.daarvak.blogspot.com

darvak1@msn.com




0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin